۱۲/۱۲/۱۳۸۷

شهدای بهائی: جناب حبیب الله اوجی

شهدای بهائی: جناب حبیب الله اوجی
حبیب الله اوجی، متخلّص به نابت در شهر شیراز از پدری به نام ابراهیم و مادری به نام معصومه به دنیا آمد. در سه سالگی پدر را از دست داد و در شش سالگی تنها شش ماه به مدرسه رفت و به علت عدم بضاعت مالی، قادر به ادامه تحصیل نشد. لاجرم به شاگردی نانوائی درآمد.

چون از خانواده متدیّن و مذهبی اسلامی بود در مجالس قرائت قرآن و بعد محافل علم وارد شد و چون ذوق شاعری داشت در مجامع اهل ادب نیز بار یافت. تا اینکه به منزل یکی از روحانیون معروف آن زمان، سیّد نورالدین حسینی درآمد و در زمره مدّاحان او شد. اما محبوب واقعی را نزد آقا و امثال او نیافت. سپس به جرگه دراویش وارد شد در دولتسرای ذهبی ها و همچنین خانقاه خاکساران در چهل تنان به اوراد و اذکار پرداخت. از آنجا نیز مأیوس شد تا اینکه سرانجام این مجاهده و تحقیق او را به مجامع اهل حقیقت کشاند.

خود او اظهار می نمود که شب اول به خانه ای وارد شدم تابلوئی نظرم را جلب کرد که روی آن با خط زیبا نوشته شده بود " دین باید سبب الفت و محبت باشد" این عبارت مرا تکان داد. با معاشرت با بهائیان به ایمان متّهم گشت و او را از کار برکنار کردند. به تدریج فقر و استیصال چهره خود را نشان داد اما او همچنان به دنبال گمشده خود می گشت. یک روز که به خانه برگشت به همسرش گفت، من تا بیخ گردن بهائی هستم از آنجا به بالا، فکر و مغزم برای فهم مطالب قد نمی دهد. من هنوز هفده سوال دارم. این حالت پریشانی او را از اشعاری که می سرود، می توان استنباط کرد که مطلع آن شعر این است:

از شرار عشق سوزانم نمی دانم کیم
کرده گیسویش پریشانم نمی دانم کیم

اما یک شب با دیدن خوابی شک او مبدّل به یقیین شد و کوره آتشی شد که قرار و آرام نداشت. صبح همان روز با دوچرخه رفت و ساعت یک و نیم بعد از ظهر که با حالت خسته و مانده بر گشت در جواب سوال زن و فرزند گفت: "رفتم یار و اغیار را خبر کردم که من بهائی شده ام." از آن تاریخ که کوس رسوائی خود را نواخت، همچون منصور بر سر دار شد.

دوستان قدیمی اوجی از حزب برادران بودند در همه جا تعقیبش می کردند. شبی دو نفر با کیسه پر از پول و چک امضاء شده بدون مبلغ، به در منزلش آمدند تا او را با ماشین آخرین مدل و منزل مسکونی عالی تطمیع کنند، اما اوجی آن شب گرسنه بر روی پشت بام گرم تابستان بدون زیرانداز دراز کشیده بود، در جواب گفت: " معلوم است متاعی که در نزد من است ارزش دارد که شما می خواهید با این همه پول آن را از من پس بگیرید. خیر. فروشنده نیستم..."

او به نقاط مختلف مهاجرت نمود و همه جا به تحریم مواجه شد. در کوار حتی آب را بر وی و خانواده اش بستند. هنگامی که آتش انقلاب در آذر 1357 خطه فارس را در بر گرفت، اوجی با خانواده اش از منزل خود در مرودشت به منزل نیمه تمام دیگر رفت. اموالش را به یغما بردند و به محل اختفایش پی بردند. متجاوز از سه هزار نفر منزل را محاصره نمودند و آنها را مجروح ساختند. اوجی فریاد زد" مردم بهائی هستم بهائی به " هاء" دو چشم." او را بالاخره با تیر زدند. گلوله دستش را شکست و شریانش قطع شد. پس از به هوش آمدن این شعر را دیکته نمود که برایش نوشتند:

گو عنایات الهی چند روزی دیر شد
شکر ذاتش را که اکنون قسمتم یک تیر شد

در بهار 1361 دستگیر و پس از شش ماه، حکم اعدامش صادر شد. قبل از اجرای حکم شعری سرود که مطلعش این است:

ای خوش آن لحظه که قلبم هدف تیر شود
وای بر من اگر امضای قدر دیر شود

حبیب الله اوجی، در روز بیست و پنجم آبان ماه 1361 (برابر 16 نوامبر 1982) در شهر شیراز اعدام گردید.

اقتباس از نوشته حسام نقبائی، پیام بهائی ش 52
به نقل از پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، نشر سوپریم، 1371

۱۱/۲۱/۱۳۸۷

جناب سرهنگ حسین وحدت حق

شهدای بهائی: جناب سرهنگ حسین وحدت حق

بخشی از نامۀ سیّد حسین وحدت حق به خانواده اش:

" فرزندان عزیزم، الهی شما عزیزان و نورچشمان محفوظ از هر چشم زخم و گزندی باشید. بیش از چهار ماه است که در زندان به سر می برم، یعنی دقیقاً در تاریخ چهارشنبه 8 مهر 1360 در دفتر کارم توسط دو مامور دادستانی انقلاب توقیف و روانه زندان شدم و تا امروز که 15 بهمن 1360 می باشد هیچگونه راه نجاتی مشاهده نمی شود. با سارقین و قاتلین و قاچاقچیان و معتادان به مواد هروئین، تریاک، شیره و غیره و قماربازان و باج گیران، محشور و مأنوس و هم بند و هم اتاقم. هوای زندان آلوده و کثیف، ناجور و غیر بهداشتی است.

فانی که به علت دو بار سکته قلبی، بیمار دائم هستم در اینجا نیز به خواست خداوند مبتلا به گریپ و سرماخوردگی و سینه درد و سرفه هستم، شاید در آخر عمر به بیماری سل هم مبتلا بشوم.

هر چه خدا خواست همان می شود. فانی، راضی به رضای او هستم و تسلیم اراده و مشیّتِ آن قادر متعال.... راستی چقدر محیط زندان دردناک و رفتار مسئولین زندان تحقیرآمیز است... تنها دلخوشی و آرامش وجدانی که دارم به جهت آن است که این زندان و این تحقیر و این ناراحتی به خاطر مسئلۀ خداشناسی و امور روحانی و وجدانی است... همیشه مطیع حکومت و دولت بوده و هستیم و در راه اعتلاء و ترقّی کشور مقدّس ایران کوشیده ایم...

فانی سیّد حسین وحدت حق، فرزند سیّد محمد و مرحومه سیّد فاطمه در طفولیّت، مادر خود راه از دست دادم و تحت تربیت نامادری مهربانتر از مادر، به نام رضوان خانم قرار گرفتم. یاد این مادر باسواد و مومنه به خیر باد که مرا در تحصیلات دوران ابتدائی و قرائت قرآن کمک فراوان نموده است... پس از دوران ابتدائی، دبیرستان را در مدرسه نظام تحصیل نمودم و سپس از شیراز به طهران جلای وطن کردم... در رشته مهندسی مخابرات شروع به تحصیل افسری نمودم. در مهر ماه 1326 به درجه ستوان دومی نائل شدم... این فانی در پانزدهم مرداد 1304 در شیراز متولد شدم و با همسر فعلی ام پریدخت خاضع در اردیبهشت ماه 1329 ازدواج نمودم و همان سال با همسرم به طهران به جهت ادامه تحصیلات نظامی آمدم.

پس از تولد فرزند اول جهت تحصیلات مهندسی در رشته الکترونیک و ارتباطات رادیوئی به کشور آلمان اعزام شدم... مدت دو سال از زن و فرزند خود دور بودم تا بالاخره با پشتکار و همّتِ همسرم این دوران محرومیّت به سر آمد... در دانشگاه شهر اشتوتگارت تحصیل نمودم... پس از پایان، شانس آن را داشتم که در کارخانجات آلمانی شروع به کار کنم ولی عشق به میهن و علاقه به منسوبین و وفاداری به شغل و حرفۀ نظامی مرا وادار ساخت تا به ایران مراجعت کنم...."

جناب وحدت حق ارادت خاصی به حضرت اعلی داشتند و همیشه خود را سیّد حسین می نامیدند (به سیادت خود تاکید می کردند). در نیمه شب بعثت حضرت باب (پنجم جمادی الاولی) مطابق 9 اسفند 1360 در طهران پس از گذشت پنج ماه مسجونی، ایشان را شهید نمودند.
روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

تلخیص از: عندلیب، ش 6، بهار 1362
ماخذ: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، چاپ شرکت سوپریم، 1371

۱۱/۰۸/۱۳۸۷

شهدای بهائی: جناب مهرداد مقصودی

شهدای بهائی: جناب مهرداد مقصودی

جناب مهرداد مقصودی در تاریخ 21 خرداد 1342 در میاندوآب در خانواده بهائی چشم به جهان گشود. نام پدرش فضل الله و نام مادرش طاهره بود. تا سال 1357 که ضوضای میاندوآب به وقع پیوست ساکن آن شهر بود سپس برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان به ارومیه رفت. در زمان بازداشت در سال سوم دبیرستان مشغول به تحصیل بود.

در ایام تابستان و حتی فصول دیگر به کارهای مختلف می پرداخت تا مخارج تحصل خود را فراهم کند. روزی در سر کلاس تعلیمات دینی در ارومیه مطلب به دیانت بهائی کشیده شد و معلم، مطالبی را که در ردّیه ها موجود بود، عنوان نمود. مهرداد مورد استهزاء معلم و شاگردان قرار گرفت که موجب شد به مخالفت و پاسخ گوئی با افکار و اتهامات وارده بر دیانت بهائی برخیزد.

در طی این موضوع اخطاریه ای برای احضار او صادر گردید و بالاخره روزی تعدادی از پاسداران به محل مدرسه رفته، او را دستگیر نموده به خانه بردند و پس از تفتیش منزل، کلیّه کتب و نوشتجات دینی او را مصادره کرده و او را نیز به زندان فرستادند.

دستگیری مهرداد در تاریخ 11 دی ماه 1364 در دبیرستان امام خمینی شهرستان ارومیه و توسط چهار پاسدار صورت گرفت.

پس از یک هفته، اولین اجازه ملاقات داده شد. در تمام مدت زندانی و گرفتاری، یک بار به علت بیماری به مدت چهل روز به ایشان مرخصی داده شد که در این مدت در طهران تحت نظر پزشکان مختلف بودند. همگی نظر دادند که او باید استراحت کند و به زندان باز نگردد ولی بالاخره این جوان نازنین را باز به زندان برگرداندند. آخرین ملاقات که با مادر دلسوخته خود داشته در تاریخ 13 بهمن 1365 بود.

در پانزدهم بهمن ماه در بند سیاسی زندان ارومیه ایشان را در حمام سوزاندند. مهرداد پس از انتقال به بیمارستان در ارومیه و سپس در تبریز در روز هفدهم بهمن ماه 1365 به مقام شهادت نائل گردید.

تدفین در گورستان وادی رحمت تبریز در همان روز و در حضور بهائیان و با آئین دیانت بهائی صورت گرفت. پس از شهادت او، خانوادۀ ایشان این موضوع را از طریق قانونی مورد پیگیری قرار دادند. در تاریخ 21 فروردین 1367 از طرف دادگستری آذربایجان جمهوری اسلامی طی اخطاریّه ای خطاب به پدر سرگردان او اطلاع دادند که حق تعقیب پرونده را ندارد.

ماخذ: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، چاپ 1371

۱۰/۱۲/۱۳۸۷

شهدای بهائی: جناب دکتر خسرو مهندسی

 شهدای بهائی: جناب دکتر خسرو مهندسی شهدای بهائی: جناب دکتر خسرو مهندسی
به مناسبت فرا رسیدن 14 دی ماه، سالروز شهادت ایشان

جناب خسرو مهندسی در خرداد ماه 1308 در شهر کرمان پا به عرصه وجود نهاد. پس از اتمام تحصیلات ابتدائی و متوسطه، در سال 1330 با کسب مقام اوّل بین کلیه دانشجویان رشته های مختلف دانشسرای عالی طهران، در رشته علوم تربیتی و فلسفه فارغ التحصیل شد و همزمان با تحصیل در دانشسرای عالی، درجۀ لیسانس در همین رشته را در دانشگاه طهران کسب کرد. با استفاده از بورس تحصیلی راهی ایالات متحدۀ امریکا گشت و دوره فوق لیسانس و دکترا را در دانشگاه الی نوی در آمریکا با نمرات عالی گذراند.

دکتر مهندسی در بیست و دوم فروردین 1331 با خانم ثریّا فاریان از خانوادۀ مذهبی مسلمان که خانمی تحصیل کرده، ناطق و دبیر دبیرستان بود، ازدواج نمود. پس از مدتی این خانم هم به دیانت بهائی مومن شد و حاصل این ازدواج، سه فرزند است.

دکتر مهندسی پس از مراجعت از امریکا در سال 1333 به سمت دانشیار دانشسرای عالی، انتخاب گردید. با تاسیس دانشکده علوم تربیتی دانشگاه طهران، با حفظ سمت استادی به دانشگاه طهران منتقل شد. دو کتاب او به نام های "اندازه گیری و سنجش" و "روش تحقیق" که او ترجمه کرده بود در شمار کتاب های دانشگاهی در آمد. تحقیقات در زمینه های علوم تربیتی و روانشناسی با همراهی دانشگاه الی نوی در امریکا را تا بسته شدن دانشگاه های ایران به عهده داشت. مدت ها گردانندۀ کنکور سراسری در ایران بود.

نمایندگی دانشگاه طهران را در تحقیقات بین المللی در مورد چگونگی یادگیری کودکان شیرخوار به بالا را به عهده گرفت و مسئولیت ایجاد شعبۀ بین المللی جهت تحقیقات یادگیری کودکان، از طرف دانشگاه طهران در دانشگاه الی نوی امریکا به وی پیشنهاد شد که مورد استقبال دکتر مهندسی قرار گرفت و مدت یک سال نمایندۀ ایران بود. جناب دکتر مهندسی عضو جامعه بین المللی روانشناسان بود و در کنفرانس های جهانی شرکت می کرد.

خدمات ذی قیمت امری ایشان از سن شانزده سالگی با تدریس در دار التربیة طهران و عضویت در کمیسیون جوانان طهران شروع شد و با عضویت در محفل روحانی ارومیه، محفل روحانی شهری در ایالت الی نوی، محفل روحانی یوسف آباد، لجنۀ ملی جوانان، لجنۀ تحریریّه مجلۀ آهنگ بدیع، لجنۀ تصویب تالیفات، لجنه سمعی بصری و بالاخره عضویت در محفل روحانی طهران از سال 1357 تا 1360 ادامه یافت.

دکتر مهندسی فردی برجسته، مدیر، مدبّر با هوش و خادم برازندۀ امر الهی بود. این وجود موثّر و محترم در تاریخ یازدهم آبان ماه 1360 در منزل آقای بقا هنگام تشکیل محفل روحانی طهران، به توسط پاسداران کمیتۀ انقلاب بازداشت گردید و در تاریخ 14 دی ماه 1360 در زندان اوین طهران همراه با سایر اعضای محفل طهران و خانم صاحب خانه شیدرخ امیرکیا (بقا) به شهادت رسید و بدون اطلاع خانواده و بدون تشییع جنازه در همان روز شهادت در گورستان خاتون آباد مدفون گردید.

اسامی سایر همراهان ایشان در هنگام شهادت چنین است: جناب فتح الله فردوسی، جناب اسکندر عزیزی، جناب مهندس کورش طلائی، خانم شیوا محمودی (اسدالله زاده)، و خانم شیدرخ امیرکیا (بقا).

روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
تلخیص از: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، چاپ شرکت سوپریم، 1371

۹/۱۵/۱۳۸۷

شهدای بهائی: جناب دکتر روح الله تعلیم

شهدای بهائی: جناب دکتر روح الله تعلیم

به مناسبت 18 آذر سالروز شهادت ایشان

جناب روح الله تعلیم در بیست و هفت مهر ماه 1316 در طهران متولد شدند. از همان کودکی در تحصیل علم سرآمد دوستان خود بودند و در جوانی با رتبۀ ممتاز در کنکور پزشکی قبول شدند و در سن 25 سالگی موفق به اخذ درجه طبابت شدند. سپس تخصص جراحی خود را در زمینه بیماری های زنان و زایمان به پایان رساندند.

دوران سربازی را در شهر خرّم آباد گذراندند جایی که بعد از ظهرها نیز در مطب به طبابت مشغول بودند. از آن پس در شهر کرمانشاه اقامت گزیدند. ایشان که طبیبی حاذق و انسانی متواضع بودند بسیار زود شهرۀ شهر شدند.

ایشان پس از چندی بیمارستانی در آن شهر بنا کردند و نام آن را بیمارستان آریا گذاردند ( در آن زمان مرسوم بود که هر کسی که بیمارستانی تاسیس می کرد نام خود را بر آن می گذاشت ولی ایشان از این کار اجتناب کردند). اقدام جالب توجه ایشان برگرفته از تعالیم بهائی در زمینه اقتصاد، تبدیل کردن مدیریت این بیمارستان به شکل شرکت سهامی بود. با این کار تمامی پزشکان و پرسنل بیمارستان را در سود و درآمد بیمارستان سهیم کردند.

ایشان سال ها در محفل روحانی کرمانشاه عضویت داشتند تا آنکه سرانجام به دست معاندین دستگیر شده و حدود یک سال و نیم در طهران زندانی شدند. عاقبت در تاریخ هجدهم آذر ماه 1363 در طهران اعدام شدند.

در روز 18 آذر ماه 1363 جمعی دیگر از بهائیان کرج نیز به شهادت رسیدند از جمله: جناب جمشید سبحانی (پور استادکار)، جناب جمال کاشانی، جناب عنایت الله حقیقی، جناب غلامحسین فرهند و جناب فیروز اطهری.

یادشان گرامی و روحشان قرین رحمت پروردگار.
تلخیص از: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، چاپ شرکت سوپریم، 1371

۹/۰۲/۱۳۸۷

شهدای بهائی: جناب بهمن دهقانی

شهدای امر بهائی: جناب بهمن دهقانی

بهمن دهقانی محمدی در تاریخ سیزدهم دی ماه 1319 در محمدیه کرون از توابع نجف آباد از پدری به نام حاج محمد و مادری به نام زهرا بیگم قدم به عرصه وجود گذاشت.

در محل سکونت خود مغازه ای دایر کرد و پس از ازدواج در سال 1343، صاحب هفت فرزند شد.

جناب بهمن دهقانی طی سالیان متمادی و تا زمان شهادت، عضو محفل روحانی محلی محمدیه بود. خانواده ایشان در محلی زندگی می کردند که اکثر افراد آن اعم از بهائی و غیر بهائی با هم نسبت خویشاوندی داشتند بنابراین تا آن زمان بهائیان آن محل از تضییقات و صدمات مصون مانده بودند. تا اینکه پس از انقلاب اسلامی، هیجان و ضوضاء مردم بر ضد بهائیان شروع شد.

در ساعت دوازده و نیم نیمه شب بیست نهم آبان ماه 1362 حرکت دسته جمعی در آن ده به وجود آمد. اهالی که توسط افرادی تحریک شده بودند، به منزل ایشان هجوم آوردند و آنقدر با سنگ بر سرش کوفتند تا اینکه آن وجود نازنین، جان سپرد.

در روز اول آذر ماه، جسد این شهید بزرگوار را با مراسم بهائی و با حضور عده قلیلی در گلستان جاوید نجف آباد به خاک سپردند. این گلستان بعداً تخریب شد و بنای آموزش و پرورش در آنجا احداث گردید.

ماخذ: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، چاپ شرکت سوپریم، 1371

۸/۲۸/۱۳۸۷

شهدای بهائی: جناب عزیزالله اشجاری

شهدای امر بهائی: جناب عزیزالله اشجاری

به مناسب 28 آبان سالروز شهادت ایشان
به نقل از میترا اشجاری، دختر ایشان

جناب عزیزالله اشجاری در سال 1307 در کرج به دنیا آمد. پدرش محمد علی و مادرش ربابه از بهائیان یزد بودند که در اثر آزار و اذیت معاندین زندگی خود را رها کرده و شبانه به کرج آمده بودند.

در سال 1311 پدرش در یک حادثه ناگهانی فوت کرد و مادرش ربابه بعدها به دلیل جوانی و عدم تسلط بر مشکلات زندگی به ناچار با فرد مسلمانی ازدواج نمود و به تدریج خانواده در اثر رفتار او به سوی اخلاق غیر بهائی سوق داده شدند.

جناب اشجاری تا 19 سالگی در کرج ساکن بود و سپس به خدمت سربازی رفت. از سال 1329 به کسب آزاد مشغول شد و بر اثر معاشرت و مصاحبت با اشرار به عداوت با بهائیان روی آورد. او جزء دسته فدائیان اسلام شد و بارها بیوت تبلیغی مبلّغان بهائی همچون جناب بختاور و جناب علوی را به اغتشاش کشاند.

تا اینکه شبی در محضر جناب علوی بود و چون ایشان نفوذ کلام حق را در وی بی اثر دید با عصا بر وی نواخت. جناب اشجاری در همان شب در خواب، حضرت بهاءالله را دید. صبح زود به ملاقات جناب علوی رفت و ایشان پس از استماع ماجرای شب گذشته با روی گشاده پذیرای وی گردید. همین خواب او را از حقانیت دیانت بهائی مطمئن ساخت.

در سال 1336 به دیانت بهائی مومن شد. دوستان دیرین که حال دشمنان پرکین وی شده بودند از ایمان او آگاه شده، تمام دارائی او را با دسیسه جویی و صحنه سازی تصرّف نمودند و او برای اولین بار راهی زندان شد که البته با وساطت یکی از بهائیان آزاد شد.

ایشان پس از ازدواج مدتی عضو محفل روحانی محلی سلیمانیه طهران شدند و مدتی نیز عضو لجنه صندوق خیریه و لجنه تبلیغ و چند صباحی نیز متصدی زمین ورزش گردیدند.

در سال 1347 مغرضین، کارخانه موزائیک سازی او را به آتش کشیدند. در همین ایام اختتام نقشه تبلیغ هفت ساله اعلان و نقشه جدید تبلیغی پنج ساله شروع شد. جناب اشجاری مطلع شدند که پاکستان نیاز به مهاجر دارد. طبق عادت قدیم چهل شب احیاء گرفتند و پس از دعا و مناجات بسیار در شب چهلم حضرت شوقی افندی را به خواب دیدند که به ایشان فرمودند: " می توانید به تبریز بروید." بنابراین به جای مهاجرت به پاکستان، به شهر تبریز رفتند و سپس به اردبیل مهاجرت نمودند.

در تابستان سال 1356 تمام کسب و کار خود را رها کردند و به تبلیغ دیانت بهائی پرداختند. اکثر اوقات در شهرهای تبریز، خلخال، مغان، مشکین شهر، و قراء و قصبات اطراف این شهر ها قائم به خدمت بودند.

در سال 1357 برای دومین بار به قصد زیارت اماکن متبرّکه عازم حیفا شدند. در این سفر حضرت روحیه خانم (همسر حضرت شوقی افندی) به ایشان فرمودند: "شما به زودی ارتقاء روحانی خواهید یافت." پس از بازگشت به سِمَت مساعد از طرف دکتر دخیلی انتخاب شدند.

در اوائل اسفند 1359 برای اولین بار دستگیر شدند و از او تعهد گرفته شد که از شهر خارج نشود. در تابستان سال بعد با کسب اجازه از مقامات مسئول، به طهران رفتند و سپس به اردبیل بازگشتند. پس از چند روز دوباره دستگیر شدند. مدت 250 روز در اردبیل زندانی بودند و در بیستم مرداد 1360 او را به تبریز منتقل نمودند.

به محض ورود به زندان تبریز 200 ضربه شلاق بر وی زدند و مدت یک ماه در زندان انفرادی نگاه داشتند. پس از هشت ماه برای اولین بار محاکمه شدند و در این بازجوئی هشت اتهام بر او وارد نمودند. پس از چهار سال، چهار بار محاکمه شدند و به بند موقت منتقل گردیدند. در سال 1362 به سرپرستی تیم کشتی زندان انتخاب شد. سپس سرپرستی تیم فوتبال بند موقت را به عهده گرفت. در ماه های آخر حیات، مسئول بخش پستخانه زندان بود.

روز یکشنبه بیست ششم آبان 1364 برای اولین و آخرین بار اجازه یافت با خانواده اش ملاقات کند. روز دوشنبه ساعت هشت، حکم اعدام به او ابلاغ شد. ایشان وصیت نامه خود را بدون کوچکترین لرزش و خط خوردگی نوشت و ساعت نه همان روز به قربانگاه عشق شتافت.

ماخذ: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، چاپ شرکت سوپریم، 1371

۷/۳۰/۱۳۸۷

شهدای امر بهائی: جناب یدالله سپهر ارفع

شهدای امر بهائی: جناب یدالله سپهر ارفع

به مناسبت 1 آبان، سالروز شهادت ایشان

به نقل از پروین سپهر ارفع (همسر ایشان)


جناب یدالله سپهر ارفع در سال 1306 در طهران و در خانواده ای مسلمان متولد شد. مادر او در سن 84 سالگی به دیانت بهائی مؤمن شد. یدالله، نیز در سن 18 سالگی از طریق خواهرش، با دیانت بهائی آشنا شد و از آن پس جوانی خود را صرف مطالعه و تحقیق درباره دیانت جدید و خدمت به انسان صرف کرد. حاصل ازدواج ایشان یک دختر و یک پسر است.

در ساعت 10 صبح روز نهم شهریور ماه 1360 سه پاسدار مسلّح به بهانۀ اینکه " با شما تصادف کرده ایم و اتومبیل شما خسارت دیده" او را به در حیاط کشاندند بعد از تفتیش تمام منزل، او را همراه با کتاب های بهائی و چند نوار سرودهای امری دستگیر نمودند.

بعد از مدتی بی خبری از او، با منزل خواهرش تماس گرفت و اظهار داشت که " حالم خوب است و چون جرمی ندارم به زودی آزاد خواهم شد."

زمانی که جهت پیگیری مجدد در روز 17 آبان 1360 به زندان رفتم، چون 12 ظهر و وقت نماز بود، به من ساعت 2 بعد از ظهر وقت دادند. به منزل آمدم، یکی از اقوام ساعت 2 به زندان مراجعه نمود. متصدی اظهار داشت که سپهر ارفع، اعدام شده است. فریاد زد چرا؟ او گفت: " آخرین مرتبه من خود با او صحبت کردم، می دانید در جواب من چه گفت؟ « افتخار می کنم بهائی هستم». آری سزای کسی که افتخار می کند بهائی است، جز اعدام چیز دیگری نمی باشد!"

اسم او را در بهشت زهرا یافتیم، تاریخ اعدام او، روز اول آبان 1360 بود. جسد او را از زندان اوین به گورستان هندی ها بردند ( آنجا مکانی است که اعضای حزب پیکار را با لباس و بدون تشریفات دفن می کنند). پس از تحقیق بسیار، شماره قبر او را به دست آوردیم. بنابر مقتضایت زمانه، مجلس تذکّر برقرار نشد و وصیت نامه او را بعد از گرفتن رسید به خواهرش تحویل دادند.

بعد از شهادت همسرم، اطلاع یافتم که پس از دستگیری او را به زندان زنان سابق برده بودند. در سلول انفرادی محبوس بود، صدای محاکمات او را دو جوان بهائی محبوس، با چشم های بسته می شنوند، در لحظه های مختلف از اطاق های مجاور صدای محاکمات به گوش می رسید. ناگهان صدای بلند ضبط صوتی آهنگ دعای " سُبّوحٌ قُدّوسٌ ربُّنا و ربُّ الملائکة و الرّوح" را پخش می نمود. با این سرود چند پاسدار زمزمه می کردند و بعد محاکمه سپهر ارفع را می شنوند که از او راجع به محافل و تشکیلات بهائی سوال می کردند و او به نحو شایسته ای جواب می داد. با وجود توهین های بیشمار نحوه جواب دادن او با متانت و بردباری همراه بود. از او در مورد برنامه های ضیافت سوال شد و او یکی از مناجات های حضرت بهاءالله را با صدای خوب و رسا تلاوت کرد... بعد از این محاکمه بود که او را به زندان اوین منتقل نمودند.

زمان شهادت او احتمالاً اول آبان 1360 بود. خبر اعدام او در هیچ یک از رسانه های گروهی منعکس نگردید.

منبع: پروازها و یادگارها، ماهمهر گلستانه، چاپ شرکت سوپریم، 1371

۷/۰۵/۱۳۸۷

شهدای امر بهائی: خانم سیمین صابری

شهدای امر بهائی: خانم سیمین صابری شهدای امر بهائی: خانم سیمین صابری

سیمین صابری، فرزند حسین صابری و طاوس پمپوسیان در 11 اسفند 1337 در روستای ده بید فارس (دولت آباد) متولد شد. پدر او پس از تحقیق فردی، از اسلام به دین بهائی گرویده بود و خانواده مادری او نیز از کلیمیانی بودند که به دیانت بهائی مومن شده بودند. سیمین، کوچکترین فرزند این خانواده بود و پس از اخذ دیپلم، در شرکت زراعی مرودشت فارس مشغول به کار شد.

منزل آنها در دو کیلومتری مرودشت قرار داشت. شب بیست و پنجم آذر ماه 1357 زمانی که بسیاری از خانه های بهائیان را در شیراز و اطراف، به آتش کشیده بودند، در نیمه شب عده ای بر روی دیوار خانه جمع شده و شروع به سنگ پرانی به داخل خانه کردند به طوری که تمام شیشه پنجره ها شکسته شد و برق خانه نیز توسط مهاجمان قطع شده بود، از این رو اعضای خانواده بدون کفش و لباس مناسب، مجبور به فرار از خانه به سمت طهران شدند. پس از یک ماه که دوباره به شیراز بازگشتند متوجه شدند که خانه آنها نیز مصادره شده است.

سیمین، فردی انسان دوست و مهربان بود به طوری که با عده ای از دوستان خود برای دیدن کودکان، به دارالمجانین می رفت و در حمام کردن دختران، به آنها کمک می نمود. او برای امرار معاش همراه با مادرش به خیاطی نیز می پرداخت.

در شب دوم آبان 1361 چند نفر به منزل آنها هجوم آوردند، کتابها و عکس ها را درون چهار گونی ریختند و سیمین را دستگیر و با اتومبیل برادرش به زندان بردند. او در زندان هم شاد و خندان بود و همراه با دو نفر دیگر در یک سلول یک و نیم در دو متر به سر می برد.

روزی وقتی سیمین از بازپرسی برگشته بود، ظاهراً کمی عصبانی بود، چادرش را روی تخت انداخت و گفت: " ای حضرت بهاءالله، اگر آمدم پهلویت، اوّل می پرم توی حوض کوثرت و جنّتت را به هم می ریزم...". او و دوستان هم بندش در زندان تمرین می کردند که در هنگام شهادت و در میدان امتحان این مناجات از حضرت عبدالبهاء را بخوانند: " ای خدای من، جانم فدای احبابت، این خون افسرده را در سبیل دوستانت بر خاک ریز و این تن فرسوده را در راه یارانت، خاک راه و غبار اَقدام نما. ای خدای من." سپس دست قاتل و چوبه دار را ببوسند و پای کوبان به میدان شهادت بشتابند.

مادرش نقل می کند که وقتی برای آخرین بار برای ملاقات او به زندان رفته بود، سیمین به او گفت: " مادر، به رضای الهی راضی باش." و سه بار سئوال کرد: " راضی هستی؟" مادرش سرش را به نشانه رضایت تکان داد.

سیمین در روز 28 خرداد 1362 در زندان عادل آباد شیراز، همراه با 9 زن بهائی دیگر به دار آویخته شد. او در هنگام شهادت، 24 سال داشت.

مبنع: مجله عندلیب ش 24 پائیز 1366 ( اقتباس از نوشته خانم طاوس صابری، مادر سیمین صابری)

۶/۱۲/۱۳۸۷

شهدای امر بهائی: جناب بدیع الله فرید

جناب بدیع الله فرید
شهدای امر بهائی: جناب بدیع الله فرید

جناب بدیع الله فرید در سال 1306 در شهر شیراز در خانواده ای مومن و متمسّک متولد شد. تحصیلات ابتدائی را در آن شهر گذرانید و در حدود 1318 شمسی به طهران عزیمت نمود. پس از طی دوره دبیرستان شغل مقدّس آموزگاری را انتخاب کرد و به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. سال های متمادی به تعلیم و تربیت فرزندان ایران مشغول بود.

ضمن تدریس در سال 1331 در کنکور دانشکده حقوق شرکت کرد و بعد از سه سال به اخذ گواهینامه لیسانس در رشته قضائی موفق شد. سال های آخر خدمت به قسمت اداری منتقل گردید و مدتی در ادارۀ پیگیری و نظارت، به خدمات صادقانه خود ادامه داد و به اکثر نقاط ایران مسافرت نمود تا اینکه بازنشسته شد. از آن پس وقت خود را صرف خدمت به آستان الهی نمود. دوره کارآموزی وکالت را طی کرد و پس از اخذ پروانه وکالت پایه یک دادگستری اطلاعات و تحقیقات قضائی خود را در اختیار جامعه قرار داد.

او در سال 1337 با خانم مهین قاضی ازدواج نمود و حاصل این ازدواج چهار فرزند بود که در هنگام شهادت ایشان، در خارج از کشور اقامت داشتند.

ایشان از بدو اقامت در طهران به کمال اشتیاق به کسب معارف امری پرداخت و با مطالعات شخصی و استفاده از محضر فضلا، گنجینه ای از معلومات عمومی و امری فراهم نمود.

اهل تظاهر و تفاخر نبود و تا شخصی مدتی با او مصاحبت نمی کرد پی به وسعت معلوماتش نمی برد. او به زبان عربی، قواعد صرف و نحو، منطق و فلسفه، فقه و کلام و ادبیات فارسی و ریشه لغات آشنائی داشت. به کتب مقدسه مخصوصاً قرآن کریم احاطۀ کامل داشت. آیات دیانت مقدس بهائی را از فارسی و عربی به دقت تمام زیارت نموده در دریای بیکران معارف الهی غوطه ها خورده و جواهر معانی را به دست آورده بود. در کلاس ها و مجامع جوانان بهائی، به تدریس و تفهیم حقایق امری مخصوصاً زیارت و توضیح آثار بهائی می پرداخت.

جناب فرید پس از صعود جناب فاضل مازندرانی، شرط وفا را به جای آورد و در تنظیم، مقابله، طبع و نشر آثار او کمر همت بست. مدتی نیز در تهیه و تنظیم مجلۀ اخبار امری همکاری می کرد. پس از تأسیس موسسه عالی معارف بهائی که در نقشه بیت العدل اعظم الهی منظور شده بود، جناب فرید از طرف محفل ملی به عنوان مدیر و سرپرست انتخاب شد و تمام وقت خود را وقف توسعه و تکیمل این موسسه نمود و تا آخرین لحظه قبل از دستگیری و زندان به این خدمت ارزنده قائم بود.

جناب فرید سالیان متمادی در هیئت تصویب تألیفات و نیز هیئت مأمور اِعراب گذاری کتاب مستطاب اقدس عضو بود. می توان به جرأت گفت در هر عمل و اقدامی که با تزیید معلومات و معارف جامعه سر و کار داشت، در پنج سال اخیر قبل از شهادت، شرکت موثر داشت.

در سال های اخیر به عضویت محفل روحانی طهران انتخاب شد. مخصوصاً پس از انقلاب در حل مسائل و مشکلات و مراجعه به اولیای امور نقشی موثر داشت و در کمال شهامت و شجاعت هر خدمتی را تقبل می کرد. مهمتر از همه اتصاف به صفات و کمالات بهائی، خضوع و خشوع، حلم و مدارا، سرور و گشاده روئی و عدالت و انصاف او بود.

جناب فرید در تاریخ هجدهم بهمن ماه 1358 هنگامی که به اتّفاق راننده خود با وسیله شخصی از خیابان عبور می کرد، دستگیر و به زندان اوین منتقل گردید. مدت شانزده ماه و اندی در کمال صبر و متانت و توکل در زندان به سر برد و در زندان هم مایۀ تسلی و دلداری سایرین بود. در سوم تیر ماه 1360 بر اساس اتهامات واهی، به اتفاق سه نفر از یاران، مظلومانه شهید شد. به همت یاران، تشییع جنازه با شکوه و مجلّلی انجام گرفت و جسد پاک او در گلستان جاوید طهران به خاک سپرده شد.


منبع: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، چاپ شرکت سوپریم، 1371

۶/۰۵/۱۳۸۷

شهدای امر بهائی: دکتر فرامرز سمندری

دکتر فرامرز سمندریشهدای امر بهائی: دکتر فرامرز سمندری

به قلم جناب امیر نیازی

دکتر فرامرز سمندری، در سال 1311 در شهر بابل دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در بابل همراه با فعالیت مستمر امری به پایان رساند و نهایت بی تکلّفی و سادگی را داشت و نمونه یک انسان واقعی بود و تا پایان عمر نیز حالتش تغییر نکرد. جناب سمندری علاقه وافری نیز به دوستان غیر بهائی خود داشت و همیشه حلّال مشکلات مادی و معنوی آنان بود. منزل دکتر، به صورت یک مجتمع مسکونی بود که قسمت عمده مخارجش با او بود و بندگان حق چه یار و چه اغیار تحت سرپرستی او قرار داشتند.

پس از تحصیل در دانشگاه و اخذ دانشنامه پزشکی، در ایام گذراندن خدمت سربازی، فقراء و ضعفاء را هم از یاد نمی برد. پس از اتمام آن دوره، برای تحصیل و تخصّص راهی غربت شد. بیش از هشت سال در کانادا مشغول تحصیل بود. در خاتمۀ آن مدت، همسری انتخاب و با او ازدواج نمود. ایشان علاقه وافری به ایران داشت و می گفت: " من متعلّق به ایرانم و باید آنجا زندگی کنم و به همنوعان خود خدمت نمایم. موطنم، موطن جمال مبارک (حضرت بهاءالله) است و حاضر نیستم تمام دنیا را با ایران عوض نمایم."

همسر ایشان مسیحی بود که بعداً مؤمن به امرالله شد. این خانواده به ایران مراجعت کرد و تا اوائل انقلاب، دکتر سمندری به همراه همسر و فرزندانش در تبریز رحل اقامت افکند. بعد از انقلاب به علّت جوّ نامساعد محیط، خانواده را به خارج فرستاد و خود چون کوهی استوار باقی ماند و حاضر نشد دوستان و هموطنان همسنگرش را تنها گذارد. دکتر سنمدری در آن زمان به سِمَت استادی دانشگاه تبریز انتخاب و مشغول به کار شد.

هر بار که از تبریز جهت بازدید والدینش می آیمد افتخار ملاقات با او را داشتم و او داستان دستگیری مکرّر خویش را برایمان تعریف می کرد. آخرین باری که او را ملاقات کردیم، به ما گفت: شاید دیگر مرا نبینید. یقین داشت روز وداع سر رسیده و همه ما را در آغوش گرفت.

وی عضو محفل روحانی تبریز بود و یار و غمگُسار احبّا، آنچه در توان داشت برای رفاه و آسایش همنوعان دریغ نمی کرد. وی در مواقع فراغت به قصبات و قُراء دور افتاده که فاقد جاده بود، می رفت و با وانت بار یا پیاده، با وسائل پزشکی که در اختیار داشت به مداوای مردم محروم آن سامان می پرداخت. آَشنایان از گوشه و کنار ایران جهت مداوای بیماران خود عازم تبریز می شدند. با آغوش باز آنها را می پذیرفت نام وی همه جا بر سر زبان بود. بالاخره پس از چندین بار دستگیری و بعد از دو ماه زندان انفرادی، در بیست و دوم تیر ماه 1359 در سحرگاهان او را همراه با جناب یدالله آستانی، در تبریز، تیرباران نمودند.

خبر شهادتش به گوش والدین و دوستان و آشنایان رسید و همگی در تشییع جنازه اش شرکت نمودند و اجتماع عظیمی به صورت صف های منظم، اعمّ از استادان دانشگاه، دانشجویان، بستگان و خویشاوندان و بالاخره دستجات دوستان آشنایان شهید، حرکت می کردند و ناله و فغان از همه جا شنیده می شد.
تبریز یکپارچه غرق ماتم شد زیرا می دیدند کسی را از دست آنها ربوده اند که مانند پدری دلسوز، غمگسارشان بود... واویلا کنان می گفتند دکتر یک انسان واقعی بود، چرا شهیدش کردند؟! چند هزار نفر تشییع کنندگان، از مأمورینی که در کنار آنها راهپیمائی می کردند، ذرّه ای واهمه و ترس نداشتند... سرانجام در گورستان از پیش تعیین شده به خاک سپرده شدند... .

تلخیص و اقتباس از نوشته جناب امیر نیازی، نشریه بانگ سروش

منبع: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، چاپ شرکت سوپریم، 1371

۵/۳۱/۱۳۸۷

شهدای امر بهائی: جناب محمّد موحّد

جناب محمد موحّد
شهدای امر بهائی: جناب محمّد موحّد

جناب محمّد موحّد، فرزند محمّدعلی شیخ موحّد ( از علمای طراز اول شیراز) و خانم زکیّه بلادی در سال 1316 در شیراز متولد شد. پدرش مدرّس مدرسۀ مذهبی آقا بابا خان در شیراز بود و طلبۀ بسیار داشت. آرزو می نمود که پنج فرزند پسر او به کسوت اهل علم درآیند.

جناب موحد به کتابخانه ای در شیراز، به آثار دیانت بهائی دست یافت و به شدت مجذوب گردید. وی در شهر ری به تدریس در مدرسۀ مذهبی پرداخت. در جمعۀ هفته اول مهر ماه 1344 به شاگردان و برادران موضوع مطالعه در امر بهائی به مدت هشت سال و ایمان به مظهریت حضرت بهاءالله را فاش نمود. همان شب روحانیون و شاگردان متعصب، کمر به قتل وی بستند. از مدرسه به بازار رفت و شب را در زیر پلی گذراند و سپس راهی شیراز شد. ایمان و اعتقاد او ضربۀ هولناکی برای همشهریان او بود. به خاطر حفظ او از گزند دشمنان، دوری از دسترس دوستان و ناباوری در انتخاب عقیده اش، راهی تیمارستانش نمودند و نود و پنج روز بستری کردند. طبیبان معالج همگی به صحّت کامل او معترف بودند. بعد به طهران آمد و با کمال عشق و انقطاع به کسب معارف و تشکیل کلاس ها و جلسات تبلیغی همت گماشت.

در سال 1354 پس از هفت سال که انتظار موافقت مادر را با ازدواج او داشت، با خانم نوری انصاری، پیمان ازدواج بست و حاصل این ازدواج دو پسر است که یکی از آنها پس از دو ماه از دستگیری پدر، چشم به جهان گشود. پس از ایمان عریضه ای به ساحت بیت العدل اعظم معروض داشت و جواب عنایت آمیزی دریافت داشت. به برادر خود آقای حسن موحّد اظهار داشت که آرزو دارم که این توقیع در موقع مرگ در کنارم باشد.

او در تاریخ سوم خرداد 1358 به دست فردی ناشناس ربوده شد و دیگر خبری از او باز نیامد. مادر او سالها بعد اظهار نمود که: "ای کاش بدن من قطعه قطعه می شد و فرزند عزیزم را از دست نمی دادم. صفت عالی و بارز محمد، گره گشائی از مشکلات عموم مردم بود."

منبع: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، چاپ شرکت سوپریم، 1371

۵/۲۵/۱۳۸۷

شهدای امر بهائی: دکتر مسیح فرهنگی

دکتر مسیح فرهنگی
شهدای امر بهائی: دکتر مسیح فرهنگی

خبر شهادت جناب دکتر مسیح فرهنگی، عضو هیئت مشاورین قارّه ای در غرب آسیا، همراه با سه نفر دیگر از مومنین خدوم و مخلص امرالله، جنابان بدیع الله فرید، یدالله پوستچی و ورقا تبیانیان، در تاریخ سوم تیر ماه 1360 از رادیو ایران پخش شد. این خبر جامعه بهائی را سخت متأثر و متأسف نمود... تأسف یاران بیشتر به جهت قدرناشناسی عده ای بود که نفوس خیرخواه عالم انسانی را بدون محاکمه شهید نمودند.

شهادت جناب دکتر فرهنگی، دوستان غیر بهائی را نیز حیرت زده ساخت زیرا آنان مطّلع بودند که او مدت سی و چند سال در مطب شخصی با حُسن سلوک و نهایت محبت با مردم رفتار می کرد. شغل دولتی نپذیرفته بود. او قلب خود را هدف تیر کسانی قرار داد که برای هدایت و تأمین سعادت آنها و نسل های آینده شان به میدان شهادت قدم گذارده بود.

خانواده فرهنگی، در قریه آرتون از محال طالقان زندگی می کردند. جناب مسیح فرهنگی در سال 1291 هنگامی که پدر و مادرشان از گیلان و شهسوار جهت ییلاق به طالقان می رفتند، در قریه ای از قراء شهسوار به نام لرزین متولد شد. پنج ساله بود که پدر تصمیم گرفت عائله را از طالقان به لنگرود منتقل نماید.

او در مدرسه ای که پدرش از مؤسسین آن بود و با عبا و عمّامه به تدریس ادبیات، فقه و عربی مشغول بود، وارد شد. در این مدرسه چند نفر از جوانان بهائی تدریس می کردند که با پدر، صحبت های تبلیغی را آغاز نمودند، ولی مدرّسین بهائی از عهده جواب سوالات آخوندی به آن پایه بر نیامدند. مبلّغی را که به کمک خواستند، جناب میرزا طرازالله سمندری بود (که بعدها به سمت ایادی امرالله انتخاب شدند). شبهای بسیار به بحث و مذاکره سپری شد، تا اینکه پدر به شرف ایمان فائز گردید.

جناب مسیح فرهنگی در نوجوانی به طهران مسافرت نمود و با هدایت غیر مستقیم پدر و شرکت مستمر در کلاسهای مشق نطق به معلمی آقایان سینا زاده و فاضل علوی در 15 سالگی به تصدیق امر بهائی موفق شد.

در سال 1316 از دانشکده پزشکی طهران فارغ التحصیل گردید. در ایام سربازی ازدواج نمود و همسرش پس از دو سال به دیانت بهائی گروید. در سال 1320 تحت امر حضرت شوقی افندی مبنی بر مهاجرت به قصد تبلیغ، خانواده فرهنگی، عازم عراق گردیدند ولی نظر به بیماری سخت یکی از فرزندان و قلّت دارو و گرمای طاقت فرسا، خانواده به ایران مراجعت نمودند. بنا به اشاره محفل روحانی در رشت ساکن شدند و او از مسافرتهای هفتگی به لاهیجان و سیاهکل غافل نمی ماند.

در سال 1328 به عضویت محفل روحانی ملی انتخاب گردید و مدت پنج سال هر ده روز یکبار با توجه به راههای آن ایام از رشت به طهران برای شرکت در جلسات محفل روحانی ملی مسافرت می نمود.

در سال 1333 به ملاقات حضرت شوقی افندی فائز شد. آن حضرت به او فرمودند: " مشاغل محفل ملّی کثیر است شما سعی کنید همه هفته شرکت فرمائید". چون این ایام مقارن با ابتدای نقشه ده ساله بود به اتفاق همسر و چهار فرزند و مادرشان و با وجود داشتن مطب پر رونق، عازم ترکیه شدند. جناب فرهنگی به عضویت محفل ملی ترکیه انتخاب گردید. رفت و آمد هر هفته برای شرکت در جلسات محفل ملی آغاز شد و پس از چندی به عضویت هیئت معاونت در تبلیغ منصوب شدند.

این سنوات سالهای پر برکتی از لحاظ تبلیغ در گیلان و مازندران بود که متأسفانه سکته قلبی برای ایشان حادث گردید. در سال 1347 به عضویت هیئت مشاورین قارّه ای در غرب آسیا انتخاب شد.

در دوران بازداشت هم به عنوان پزشک مشغول خدمت به سایر زندانیان بود زندانیان از نقش ایشان در تقویت روحیه داستانها می گفتند.

جناب دکتر فرهنگی علاوه بر اطلاعات امری و احاطه به الواح و آثار، نقاش خوش ذوقی هم بودند و به زبان های ترکی، عربی، فرانسه نیر تسلط داشتند. ایشان صاحب تألیفات متعددی نیز بودند.

شهادت آن بزرگوار در تاریخ سوم تیرماه 1360 در طهران واقع شد.

----------------
یادداشت ها:

نقل از عندلیب، شماره اول زمستان 1360
منبع: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، چاپ شرکت سوپریم، 1371

۵/۲۳/۱۳۸۷

شهدای امر بهائی: پروفسور منوچهر حکیم

پروفسور حکیم

شهدای امر بهائی: پروفسور منوچهر حکیم

جناب پروفسور منوچهر حکیم در سال 1298 در شهر طهران در خانواده ای مومن و ممتاز و مورد احترام، متولد گردیدند. ایشان دوره دبستان را در مدرسۀ تربیت و دوره دبیرستان را در مدارس البرز و ثروت گذرانیدند. در سال 1308 جزو محصّلین دولتی برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی، عازم فرانسه شدند. طی نه سال دوره عمومی طب و دوره تخصصی تشریح را به پایان رساندند.

در سال 1317 با خانمی فرانسوی به نام ژرمن لاوندی ازدواج نموده و سپس به ایران مراجعت نمودند. پس از اتمام دوره نظام وظیفه در دانشگاه طهران استخدام شدند. پس از دو سال مجدداً به فرانسه باز گشتند و پس از گذراندن دوره تخصصی در رشته داخلی و گذراندن امتحانات رسمی دولتی کشور فرانسه و اخذ عنوان پروفسور، به ایران مراجعت نمودند.

مدت سی سال در دانشگاه طهران به تدریس و تحقیق پرداختند و مواردی از کشفیّات ایشان در کتب علمی طب ثبت گردیده است. جناب پروفسور حکیم به دفعات در مجامع و کنفرانس های طبی مشارکت داشتند و مدت دو سال نیز در کشور امریکا به تحقیق پرداختند.

ایشان از نظر همکاری در فعالیت ها و خدمات بهائی، فردی ممتاز و نمونه بودند. سالیان متمادی در خدمات امری مشغول بودند و سال ها به عضویت محفل روحانی ملی بهائیان ایران انتخاب شده بودند. هنگام از دست دادن جان شیرین نیز این مسئولیت را عهده دار بودند.

ایشان خدمات زیادی در توسعه و تکمیل بیمارستان میثاقیّه (بیمارستانی در طهران که به کوشش بهائیان تأسیس و اداره می شد) متحمّل شدند و سال ها به عنوان رئیس هیئت مدیره انجام وظیفه می نمودند. طبیبی حاذق و انسانی شریف و مهربان بودند. مردم طهران از یار و اغیار در مواقع بیماری به مطب ایشان پناه می بردند و بسیاری از افراد سلامتی خود را مرهون آن وجود مبارک می دانستند.

حاصل ازدواج ایشان یک پسر به نام پال و یک دختر به نام کریستین است که هر دو پزشک هستند و در خارج از کشور به سر می برند.

جناب دکتر حکیم از سی سال قبل از شهادت، منزلی در خیابان تخت جمشید غربی، نبش خیابان کیوان ابتیاع کردند و مطب خود را پس از سالها از خیابان فردوسی به این محل منتقل نموده بودند. در همین جا بود که در حدود ساعت پنج و نیم بعدازظهر روز دوشنبه بیست و دوم دی ماه 1359 برابر با دوازده ژانویه 1981 به دست اشخاصی ناشناخته به شهادت رسیدند.

مراسم کفن و دفن ایشان در گلستان جاوید طهران با حضور بسیاری از ایرانیان، اعم از بهائی و مسلمان انجام شد و جلسات تذکّر در نهایت درجۀ احترام برای ایشان برگزار گردید.

یادشان جاوید.
منبع: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، شرکت سوپریم، 1371

۵/۲۲/۱۳۸۷

شهدای امر بهائی: خانم ژینوس محمودی (نعمت)

ژینوس محمودی (نعمت) شهدای امر بهائی: خانم ژینوس محمودی

ژینوس محمودی در سال 1308 در طهران به دنیا آمد. در دامان مادر مومن و پرهیزگار خانم کمالیه اجزاچی که در آن اوقات معلم مدرسۀ تربیت دختران بود و پدری با تقوی و بنیانگذار گراور سازی در ایران، جناب نعمت، پرورش یافت. ژینوس در نوزده سالگی با جناب هوشنگ محمودی ازدواج نمود و ثمرۀ این ازدواج دو دختر و یک پسر است.

ژینوس پس از اتمام دوران متوسطه در رشته فیزیک دانشگاه طهران به اخذ درجه لیسانس و در علوم هواشناسی به اخذ درجۀ فوق لیسانس نائل آمد. قبل از آنکه سازمان هواشناسی در ایران تشکیل شود، ژینوس سرپرست تحقیق و تعلیم علوم جوّی هواشناسی بود و بعد از تشکیل مدرسۀ عالی هواشناسی، ریاست این مدرسه را عهده دار گردید. به علاوه تحقیقات او در هواشناسی دریایی همواره مورد توجه اولیای امور مملکتی بود و در حقیقت می توان او را بنیانگذار هواشناسی در ایران نامید.

از آثار او در رشتۀ هواشناسی، تهیه و تنظیم اطلس هواشناسی ایران است که هنوز مورد استفاده موسسات مربوطه است. همانطوری که خود اظهار می داشت: "سازمان هواشناسی ایران را از یک اطاق کوچک که در فرودگاه مهرآباد قرار داشت، با زحمات طاقت فرسا تبدیل به یک سازمان مجهّز نمود." ژینوس محمودی به عنوان نمایندۀ ایران در کنفرانس های بین المللی هواشناسی و مبارزه با آلودگی هوا شرکت می نمود. ولی صد افسوس که معدودی از ایرانیان قدر این همه خدمت صادقانه را ندانستند و پاداش آنهمه زحمات شبانه روزی را با گلولۀ داغ به جرم اعتقاد به دیانت بهائی دادند. او به قدرناشناسی مردم کاری نداشت. عشق او به ایران، وطن حضرت بهاءالله آنقدر بود که برای اشاعۀ اعتقاداتش و فداکاری در راه خدمت به مردم دست از جان بشوید.

حُسن اخلاق و فداکاری و بی ریائی او موجب آن بود که کارمندان هواشناسی به دیدۀ احترام به او بنگرند و دستورات او را با دل و جان اجرا نمایند. لبخند ملیح و مهربان و عشق او به طبیعت و هنر و درستی و امانت در کارهای اداری و خدمات امری او زبانزد عموم بود. هیچ کاری را غیر ممکن نمی دانست و در تعلیم و تربیت دختران سعی فراوان داشت.

از جوانی عضو بسیار فعال تشکیلات امری بود. افتخار عضویت چندین محفل اطراف طهران را داشت. عضویت در چندین لجنۀ ملی، لجنۀ اماءالرحمن، منشی گری محفل طهران، عضویت در هیئت معاونت و بعد از دستگیری جناب دکتر فرهنگی، وظایف و مسئولیت های مشاورین قارّه ای را نیز در ایران به عهده داشت.

بعد از ربوده شدن اعضاء محفل ملی ایران به همراه دو نفر عضو هیئت معاونت، در حالی که همسر مهربان او جناب هوشنگ محمودی نیز یکی از افراد ربوده شده به دست دشمنان بود، به عضویت محفل ملی ایران در آمد و سِمَت ریاست محفل روحانی ملی را عهده دار بود. بعد از یکسال به مناسب مسافرت های زیادی که در اطراف ایران و اغلب برای دلجویی از بهائیان ستمدیدۀ ایران می کرد، ریاست محفل به جناب کامران صمیمی واگذار شد. ایشان تنها بهائی بود که هم عضو هیئت معاونت و هم عضو محفل روحانی ملی بود. ژینوس مورد عنایت بیت العدل اعظم الهی قرار داشت. هر کجا که بهائیان زندانی شده بودند به آنجا می رفت و عنایات بیت العدل را تقدیم زندانیان و خانواده های آنان می کرد. او سنگ صبور بهائیان بود در حالی که از همسر خود (جناب هوشنگ محمودی از شهدای مرداد ماه 1359) با تمام جستجوهایی که می کرد، خبری دریافت نمی داشت. بهائیان شهرستان ها می گفتند قبل از شهادت، حال و صمیمیت او فوق قوای بشری و نیروی کلام و نگاهش مملوّ از هیجان و محبت و شور و انجذاب بود.

آن جوهر صفا و وفا و نیروی لایزال خدمت به عالم انسانی را در روز ششم دی ماه 1360 برابر بیست و هفتم دسامبر 1981 میلادی در طهران به درجۀ شهادت رساندند.

-----------------------
یادداشت ها:

تلخیص و اقتباس از عندلیب شماره 2 بهار 1361.
منبع: پروازها و یادگارها، اثر ماه مهر گلستانه. چاپ شرکت سوپریم، 1371

۵/۲۱/۱۳۸۷

آثار و تقریرات دکتر علی مراد داوودی

آثار و تقریرات دکتر علی مراد داوودی

در سال 1987 مجموعه ای از آثار فلسفی و عرفانی جناب دکتر علی مراد داوودی به همت دکتر وحید رأفتی تحت عنوان "انسان در آئین بهائی" به وسیله مؤسسه انتشاراتی کلمات پرس، در لُس آنجلس انتشار یافت و سپس در سال 1991 میلادی جلد دوم آثار آن نویسنده فرزانۀ بهائی تحت عنوان "اولوهیت و مظهریت" به وسیله مؤسسه معارف بهائی، در دانداس (کانادا) منتشر گردید. جلد سوم آثار ایشان تحت عنوان مقالات و رسالات در مباحث متنوعه در سال 1993 میلادی به وسیله دکتر رأفتی جمع آوری و تنظیم شد. جلد چهارم آثار ایشان به نام "ملکوت وجود" دربارۀ لوح حضرت عبدالبهاء خطاب به دکتر آگوست فورل در سال 1998 منتشر گردید. فهرست برخی از موضوعات این کتب جهت علاقه مندان به آثار ایشان تقدیم می گردد:

مجموعه الوهیّت و مظهریّت:

1. آخرین حد آزادی
2. آمدن خدا به معنی مظهر امر
3. اثبات الوهیت
4. اثبات وجود خدا، دلایل
5. الوهیّت
6. امر بهائی و فلسفه شرق
7. انسان اشرف کائنات است
8. انسان مظهر اسماء و صفات
9. تجلّی، تفاوت مراتب
10. تجلّی، فرق با ظهور و حلول
11. تجلّی عام
12. تجلّی و مراتب آن
13. تحدید، مقام آن
14. تنزیه خدا
15. تنزیه غیب منیع، ظهور کلی الهی
16. حضرت بهاءالله مظهر امر الهی
17. حضرت بهاءالله مظهر اسماء و صفات
18. حیات اخروی
19. خدا می آید
20. خداپرستی و بت پرستی
21. خَلق جدید
22. خلاقیت کلمةالله
23. دلائل قصور ادراک خدا
24. دین باید سبب الفت و محبت باشد
25. رفع توهّم
26. سلب صفات و اسماء از خدا
27. سوفسطائیان و رواقیان
28. شجرۀ طور
29. شرّ، وجود آن
30. صدور خلق از حق
31. ظهور اسماء و صفات
32. عدم درک خدا
33. علم و دین، توافق
34. قُرب و بُعد
35. قصور معرفت ذات خدا توسط مظاهر ظهور
36. لقاءالله
37. لَم یلد و لَم یولد
38. ما عَرَفناکَ حقّ معرفتک
39. مشیّت اوّلیه
40. مظاهر الهیه، مقام شارع امر
41. مظهر اسماء و صفات
42. مظهریّت
43. مظهریّت و عبودیّت
44. معرفت خدا و رویت آن در خلق
45. مقام حضرت بهاءالله
46. من عرف نفسه فقد عرف ربّه
47. موقف اهل سلوک و حقیقت عرفان
48. نفثات روح القدس، احتیاج عالم به استفاضه از آن
49. وحدت ادیان



مجموعه انسان در آئین بهائی:

50. آزادی
51. آزادی در امر بهائی
52. اصول اعتقادات اهل بهاء
53. اطاعت حکومت، "اصل مرام و فصل کلام"
54. ایران دوستی بهائیان در سراسر جهان
55. بلایا همه را در یک سلک نمی توان کشید
56. بهشت و دوزخ
57. تاریخ، اهمیت مطالعه آن
58. تاریخ، روش اهل بهاء در نگارش آن
59. تاریخ شِکوه می کند
60. جبر و اختیار
61. جمال و وقار، آراستگی
62. چرا جواب نمی گوئیم؟
63. چه باید کرد؟
64. دعا
65. دوست عزیز من (پاسخ مقالۀ محیط طباطبایی)
66. دولت ایران چنین خواسته بود
67. دیانت حقیقت است و حقیقت تعدّد نمی پذیرد
68. دین است و فرقه نیست
69. دلائل سبعۀ عربیّه
70. رسم ره این است، خطاب به نوجوانان بهائی
71. روح، اثبات بقای آن
72. روح، مقصود از آن، روح، مناسبات روح و بدن
73. شهادت در امر بهائی
74. طبیعت
75. ظهور جواهر معانی از معدن انسانی
76. عدم مداخله در امور سیاسی "انصاف باید داد"
77. علم و دین، تطابق
78. علماء، مقام، منتخبات آثار قلم اعلی
79. فلسفه و دین
80. قُدما و ما
81. قرن نوزدهم میلادی، نظر اجمالی به آن
82. کس نزند بر درخت بی بر، سنگ
83. لزوم دین
84. محیط، در مقابل آن (تغییر محیط بوسیلۀ ادیان)
85. وحدت عالم انسانی
86. مقام انسان



مجموعه ملکوت وجود:

87. حکمای وسیع النظر
88. دکتر آگوست فورل، شرح حال و نکاتی در بارۀ لوح فورل
89. دلائل اثبات خدا
90. لوح فورل، تحلیل کلی مطالب
91. عقل و مناسبات آن با روح انسانی


روحش در ملکوت ابهی شاد.

-------------------------

منبع: نشریّه معارف، مجموعه شمارۀ 6. سال 160 بدیع. ص 23

۵/۲۰/۱۳۸۷

شهدای امر بهائی: دکتر علی مراد داوودی

دکتر علی مراد داوودی
شهدای امر بهائی:
دکتر علی مراد داوودی


فاضل گرانقدر بهائی جناب دکتر علی مراد داوودی در سال 1300 ه.ش در قریۀ کوچک شمس آباد از توابع خلخال آذربایجان در خانواده ای مؤمن به امر بهائی به دنیا آمد. مادرش بلقیس از نوادگان فتحعلی شاه قاجار و پدرش اسدالله ساعدالسلطان، نوۀ فرماندار کل گرجستان بود. پدر بزرگ جناب داوودی، داوود خان، پس از شکست ایران در جنگ با روسیه از گرجستان به آذربایجان ایران تبعید گردید. به علت خدماتی که به فتحعلی شاه کرده بود، اراضی وسیعی به او و خانواده اش بخشیده شد.

اول مومن در عائلۀ داوودی، عبدالله خان مسعودالممالک، عموی جناب داوودی بود که سبب ایمان سایر خویشان گردید. الواح متعدده از حضرت عبدالبهاء و توقیعات مبارکه از کِلک حضرت ولی امرالله خطاب به آن خاندان مبارک صادر گردیده است.

دکتر داوودی دوران طفولیت و نوجوانی را در قریۀ شمس آباد که ملک شخصی و خانوادگی ایشان بود، گذراند. ایشان در ده سالگی قریۀ شمس آباد را ترک گفته و مدت هشت سال در تبریز اقامت و تحصیل نمود و به واسطۀ خصوصیات ذاتی خود، مطالعه و تحقیق را بر سرگرمی های مورد علاقۀ همسن و سال های خود ترجیح می دادند. چنانچه با شاهنامه فردوسی و قرآن کریم، مأنوس بودند. در همین ایام بود که ایمان پدر علی مراد به دیانت بهائی علنی شد و امتحانات الهی، خانواده داوودی را مورد آزمایش قرار داد.

علی مرداد پانزده سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد. درگذشت پدر ضربۀ سنگینی از لحاظ مادی و معنوی برای خانوادۀ داوودی بود. در سال 1320 شمسی پس از اخذ دیپلم به طهران آمد و در دانشگاه طهران ثبت نام نمود و چهار سال در دانشکدۀ ادبیات به تحصیل پرداخت. در آن دانشکده به مطالعۀ ادبیات فارسی و عربی و تاریخ ایران و اسلام و مبانی منطق و فلسفۀ شرق و غرب نزد استادانی نظیر ملک الشعراء بهار، فاضل تونی، محمد باقر هوشیار، غلامحسین صدیقی، عیسی صدیق اعلم، علی اکبر سیاسی، عباس اقبال آشتیانی و یحیی مهدوی پرداخت و در بین دانشجویان و اساتید به عنوان دانشجویی فاضل و کوشا، اشتهار یافت و مورد علاقه و احترام همگان بود.

پس از اخذ لیسانس به استخدام وزارت فرهنگ در آمد و در دبیرستان های سنندج و زنجان به تعلیم ادبیات فارسی پرداخت. در همین دوران در سنۀ 1331 ه.ش با خانم ملکه آفاق ایران پور که جزء شاگردان وی در شهر زنجان بود، ازدواج نمود که حاصل این ازدواج سه دختر و دو پسر هستند.

علی مراد با حقوق مختصر اداری و درآمد محدودی که از روستا برایشان می رسید، عائلۀ خود را اداره می کرد و با سرمایۀ شخصی برای زارعین، حمام و مدرسه می ساخت و حتی لوازم مورد نیاز اهالی را از طهران خریداری و به آنها هدیه می نمود.

علی مراد در سن 33 سالگی در سال 1955 میلادی در رشتۀ فلسفه در دانشگاه طهران ثبت نام نمود و پس از نُه سال تحصیل و اشتغال به شغل معلمی به اخذ درجۀ دکترای فلسفه نائل آمد. وی اولین کسی است که در رشتۀ فلسفه از دانشگاه طهران، عنوان دکتری گرفت. رسالۀ پایان تحصیل خود را در موضوع "فلسفۀ ارسطو و دکارت" تدوین کرد.

دکتر داوودی پس از اتمام تحصیل در همان دانشکده به تدریس فلسفه مشغول شد. دوران استادی او در دانشگاه که در سال 1964 میلادی آغاز گشت، یکی از پر ثمرترین ادوار زندگی او بود زیرا بیشتر اوقات خود را به مطالعه و تحقیق در مسائل فلسفی خصوصاً فلسفۀ شرق و ادبیات فرانسه و آثار بهائی می پرداخت. حاصل این مطالعات آثار گرانقدری است که از دکتر داوودی به جا مانده که برخی از عناوین این آثار از این قرارند: ( آخرین حدّ معرفت، آزادی، اثبات الوهیّت، اصول اعتقادات اهل بهاء، بهشت و دوزخ، جبر و اختیار، تاریخ شکوه می کند، امر بهائی و فلسفه شرق، انسان اشرف کائنات است، انسان مظهر اسماء و صفات، خدا می آید، دلائل اثبات خدا، دلائل قصور ادراک خدا، سوفسطائیان و رواقیان، روح، مناسبات روح و بدن، فلسفه و دین، موقف اهل سلوک و حقیقت عرفان و .... آثار و مقالات ایشان در چهار جلد کتاب با عناوین "انسان در آئین بهائی"(1987) ، " الوهیّت و مظهریّت" (1991)، " مقالات و رسائل در مباحث متنوّعه " (1993) و "ملکوت وجود " (1998) به کوشش دکتر وحید رأفتی در امریکا و کانادا منتشر شده است.)

حکایت زیر توسط جناب هوشنگ محمودی (یکی از شهدای بهائی که در سال 1359 توسط حکومت اسلامی ایران، اعدام گشتند) نقل گردیده، دلالت بر وسعت معلومات و احاطۀ علمی دکتر داوودی در مواضیع مختلفه دارد. جناب محمودی حکایت کرده اند که وقتی از دکتر داوودی خواسته شد برای ضبط مطلبی با عنوان محبت در استودیو حاضر شود، ولی در هنگام ورودشان به استودیو از ایشان خواسته شد که به جای محبت در مورد ماتریالیسم، مطالبی ایراد نمایند. دکتر داوودی قبول کردند. اما در وقت ضبط و صدابرداری نظر به ملاحظاتی مجدداً از ایشان تقاضا شد مطالبی دربارۀ بقای روح انسانی بیان نمایند. این درخواست نیز مورد قبول ایشان قرار گرفت و با نهایت استادی به انجام رسید.

در خصوص روش تدریس ایشان در مدارس و دانشگاه ها مختصر آنکه وی از محصّلین انتظار داشت که در همه امور دقت کنند. در مدرسه معمولاً مدتی در بیرون کلاس می ایستاد تا به همه فرصت فعالیت بدهد ولی وقتی وارد کلاس می شد، خواستار سکوت مطلق و دقت محصلین بود. در دانشگاه قبل از شروع به درس از یکی از دانشجویان می خواست که خلاصۀ دروس قبل را بیان دارد و سپس خود به تدریس می پرداخت.

فعالیت های امری دکتر داوودی که از اواخر جوانی با خدمت در کمیسیون ها و محافل محلی آغاز شده بود در سال 131 بدیع ( 1353ه.ش) با عضویت در محفل روحانی ملی به شکوفایی کامل رسید، مخصوصاً از سال دوم عضویت که به سِمَت منشی محفل منصوب شدند، به بهترین نحو از عهدۀ مسئولیت های خطیر برآمدند.

در رضوان 1978 میلادی (1357 شمسی) در چهارمین کانونشن بین المللی بهائی در شهر حیفا که برای انتخاب اعضای بیت العدل اعظم تشکیل شده بود، شرکت کردند.

دکتر داوودی در سنین متوالی عضو لجنۀ ملی تصویب تألیفات و نیز لجنۀ نشر آثار امری بودند و آرای صائب ایشان در نشر شایسته آثار مبارکه و مولفین بهائی مورد استفاده فراوان قرار گرفت.

ایشان از سال 130 بدیع ( 1352 شمسی) به خدمات مهمی در زمینه نشر معارف بهائی موفق گردیدند از جمله انتشار جزوات هجده گانۀ موسوم به مطالعه معارف بهائی به وسیله لجنۀ ملی مطالعات و انتشارات که دکتر داوودی از اعضای موثر و برجسته آن محسوب می شدند.

تدریس مسائل و کتب امری به جامعه خصوصاً جوانان بهائی وجهۀ همت ایشان بود که با تأسیس موسسه عالی معارف بهائی به کمال خویش رسید. این موسسه به هدایت بیت العدل اعظم الهی در پیام نوروز 131 بدیع، با برنامه ای منظم در سال 132 بدیع آغاز به کار کرد و مسئولیت آن از روز اول از جانب محفل روحانی ملّی بر عهدۀ دکتر داوودی و بدیع الله فرید گذاشته شد. دکتر داوودی علاوه بر مسئولیت های دیگر عهده دار تدریس مسائل عرفانی و فلسفی گردیدند و دانشجویان را با عرفان غنی اسلامی و آثار گذشتگان آشنا کردند.

با ازدیاد مسئولیت های امری، دکتر داوودی اوقات تدریس در دانشگاه و امور مربوط به ترجمۀ کتب فلسفی را بسیار تقلیل داد و ضمناً برای اوقاتی که صرف خدمات امری می کرد، حقوقی قبول ننمود و حتی از دریافت هزینۀ مسافرت که برای امور امری انجام می داد، صرف نظر کرد.

در سال 1357 چون ادامۀ تدریس در دانشگاه را غیر ممکن یافت از استادی در دانشگاه استعفا داد. در آن ایام پر خطر دکتر داوودی همواره آمادۀ استقبال از بلایا بود و از همیشه خوشحال تر می نمود. خانواده اش تصور می کردند این آرامش او ناشی از ترک کار و آزادی بیشتر او برای انجام خدمات امری است. به خصوص که در آن اوقات بیش از گذشته به افراد خانوادۀ خود توجه می نمود و به تفریح و تحصیل آنان رسیدگی می کرد.

حیات دکتر داوودی وقف ایفای وظیفه اش نسبت به خانواده و جامعۀ بهائی بود که افراد آن را جزء خانوادۀ خود می دانست و به سعادتی که برای خدمت به این خانوادۀ بزرگ به او عنایت گردیده افتخار می نمود.

زندگی پر ثمر دکتر داوودی خیلی زود به انتها رسید او نه فقط تحصیلات، تحقیقات و مطالعاتش را برای بالا بردن سطح معلومات خویش دنبال می نمود بلکه مقصد اصلی او انجام وظیفه ای مقدس در قبال جامعه بود و چون ستاره ای درخشان، احبای الهی را از وسعت معلومات و اخلاق روحانی خود بهره مند می ساخت.

دکتر داوودی در آثارش از مبادی و تعالیم مبارکۀ امر بهائی برای تبیین و توضیح هر چه دقیق تر مکاتب فکری بهره می گرفت و به همین جهت روش او در تحلیل مسائل علمی و فلسفی کم نظیر و بسیار قوی و نیرومند جلوه می کرد.

دکتر داوودی معتقد بود که از طریق فلسفۀ مثبت و دانش واقعی می توان به حقیقت پی برد، اما در مقام اول عمیقاً اعتقاد داشت که امر بهائی حقیقت نهایی است. از نظر او دیانت بهائی وسیله نجات است نه فلسفه و دانش. به نظر او عقاید ابن سینا، بیرونی، فارابی و ملا صدرا مباحثی است که در خدمت توضیح پدیده های عالم وجود در می آید. به همین جهت دکتر داوودی به فلسفۀ شرق بیش از فلسفۀ ایده آلیسم غرب تمایل داشت. البته همواره از تعصب و واپس گرایی مذهبی انتقاد می کرد. به نظر دکتر داوودی ایمان به امر بهائی و اجرای دستورات الهی، عالی ترین وسیلۀ نجات بشر است.

دکتر داوودی در وهلۀ اول یک بهائی مومن و در مرحلۀ بعدی فیلسوفی متفکر بود. ایمان عمیق دکتر داوودی به دیانت، وی را وادار به مطالعۀ فلسفه کرد. برای او تاریخ فلسفه وسیلۀ شناخت حدود علم و راهگشای افکار جدید بود.

میراث پر ارزش دکتر داوودی برای جامعه بهائی و غیر بهائی، در قالب نوشته ها و تقریراتش را باید با تمرکز فکر مطالعه کرد تا به عمق دانش وی پی برد.

این دانشمند شهیر و استاد بی نظیر فلسفه، در تاریخ بیستم آبان ماه 1358 توسط مأمورینی مجهول الهویّه، ربوده شد و به شهادت رسید.

(تلخیص با اندکی تصرف از کتاب انسان در آئین بهائی، جلد اول، فلسفه و عرفان، به کوشش وحید رأفتی، صص 28 تا 53 و جلد سوم صص 2 تا 14)

می توانید برای اطلاعات بیشتر از شرح زندگی این دانشمند فقید، به آدرس زیر مراجعه فرمائید:

۵/۱۸/۱۳۸۷

شهدای امر بهائی

شهدای بهائی ایران-- برخی از شهدای دیانت بهائی پس از سال 1357--
روحشان در ملکوت ابهی قرین رحمت الهی باد