۸/۲۸/۱۳۸۷

شهدای بهائی: جناب عزیزالله اشجاری

شهدای امر بهائی: جناب عزیزالله اشجاری

به مناسب 28 آبان سالروز شهادت ایشان
به نقل از میترا اشجاری، دختر ایشان

جناب عزیزالله اشجاری در سال 1307 در کرج به دنیا آمد. پدرش محمد علی و مادرش ربابه از بهائیان یزد بودند که در اثر آزار و اذیت معاندین زندگی خود را رها کرده و شبانه به کرج آمده بودند.

در سال 1311 پدرش در یک حادثه ناگهانی فوت کرد و مادرش ربابه بعدها به دلیل جوانی و عدم تسلط بر مشکلات زندگی به ناچار با فرد مسلمانی ازدواج نمود و به تدریج خانواده در اثر رفتار او به سوی اخلاق غیر بهائی سوق داده شدند.

جناب اشجاری تا 19 سالگی در کرج ساکن بود و سپس به خدمت سربازی رفت. از سال 1329 به کسب آزاد مشغول شد و بر اثر معاشرت و مصاحبت با اشرار به عداوت با بهائیان روی آورد. او جزء دسته فدائیان اسلام شد و بارها بیوت تبلیغی مبلّغان بهائی همچون جناب بختاور و جناب علوی را به اغتشاش کشاند.

تا اینکه شبی در محضر جناب علوی بود و چون ایشان نفوذ کلام حق را در وی بی اثر دید با عصا بر وی نواخت. جناب اشجاری در همان شب در خواب، حضرت بهاءالله را دید. صبح زود به ملاقات جناب علوی رفت و ایشان پس از استماع ماجرای شب گذشته با روی گشاده پذیرای وی گردید. همین خواب او را از حقانیت دیانت بهائی مطمئن ساخت.

در سال 1336 به دیانت بهائی مومن شد. دوستان دیرین که حال دشمنان پرکین وی شده بودند از ایمان او آگاه شده، تمام دارائی او را با دسیسه جویی و صحنه سازی تصرّف نمودند و او برای اولین بار راهی زندان شد که البته با وساطت یکی از بهائیان آزاد شد.

ایشان پس از ازدواج مدتی عضو محفل روحانی محلی سلیمانیه طهران شدند و مدتی نیز عضو لجنه صندوق خیریه و لجنه تبلیغ و چند صباحی نیز متصدی زمین ورزش گردیدند.

در سال 1347 مغرضین، کارخانه موزائیک سازی او را به آتش کشیدند. در همین ایام اختتام نقشه تبلیغ هفت ساله اعلان و نقشه جدید تبلیغی پنج ساله شروع شد. جناب اشجاری مطلع شدند که پاکستان نیاز به مهاجر دارد. طبق عادت قدیم چهل شب احیاء گرفتند و پس از دعا و مناجات بسیار در شب چهلم حضرت شوقی افندی را به خواب دیدند که به ایشان فرمودند: " می توانید به تبریز بروید." بنابراین به جای مهاجرت به پاکستان، به شهر تبریز رفتند و سپس به اردبیل مهاجرت نمودند.

در تابستان سال 1356 تمام کسب و کار خود را رها کردند و به تبلیغ دیانت بهائی پرداختند. اکثر اوقات در شهرهای تبریز، خلخال، مغان، مشکین شهر، و قراء و قصبات اطراف این شهر ها قائم به خدمت بودند.

در سال 1357 برای دومین بار به قصد زیارت اماکن متبرّکه عازم حیفا شدند. در این سفر حضرت روحیه خانم (همسر حضرت شوقی افندی) به ایشان فرمودند: "شما به زودی ارتقاء روحانی خواهید یافت." پس از بازگشت به سِمَت مساعد از طرف دکتر دخیلی انتخاب شدند.

در اوائل اسفند 1359 برای اولین بار دستگیر شدند و از او تعهد گرفته شد که از شهر خارج نشود. در تابستان سال بعد با کسب اجازه از مقامات مسئول، به طهران رفتند و سپس به اردبیل بازگشتند. پس از چند روز دوباره دستگیر شدند. مدت 250 روز در اردبیل زندانی بودند و در بیستم مرداد 1360 او را به تبریز منتقل نمودند.

به محض ورود به زندان تبریز 200 ضربه شلاق بر وی زدند و مدت یک ماه در زندان انفرادی نگاه داشتند. پس از هشت ماه برای اولین بار محاکمه شدند و در این بازجوئی هشت اتهام بر او وارد نمودند. پس از چهار سال، چهار بار محاکمه شدند و به بند موقت منتقل گردیدند. در سال 1362 به سرپرستی تیم کشتی زندان انتخاب شد. سپس سرپرستی تیم فوتبال بند موقت را به عهده گرفت. در ماه های آخر حیات، مسئول بخش پستخانه زندان بود.

روز یکشنبه بیست ششم آبان 1364 برای اولین و آخرین بار اجازه یافت با خانواده اش ملاقات کند. روز دوشنبه ساعت هشت، حکم اعدام به او ابلاغ شد. ایشان وصیت نامه خود را بدون کوچکترین لرزش و خط خوردگی نوشت و ساعت نه همان روز به قربانگاه عشق شتافت.

ماخذ: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، چاپ شرکت سوپریم، 1371

هیچ نظری موجود نیست: